در آن سوی تصویر

غزال نور

در دنیای تنگ کابوس و خیالها

فلم “در آنسوی خط سکوت” آفرینشی است متفاوت و ناب. پرداختن به واقع گرایی اجتماعی در فضایی که مخاطب از آن در گریز است کاریست دشوار اما بسا روشنگرایانه و خلاق. «در آنسوی خط سکوت” حکایتیست از فریاد های ناشنیده، دردهای نا گفته، زمانی از دست رفته. اما دربین این همه ناامیدی و یاس، امیدیست برای فردا، فردای بهتر.
لایه های این فلم مخاطب خاص را به تفکر وا میدارد. به اندیشه فرو میبرد. بیننده در صددتولید معنی میشود. 
همایون پائیز انسانی را که بواسطه عملکردهای خود آگاه و ناخودآگاه، عقلانیت، اراده و تامل درباره خویشتن را نقب زنی دارد، به تصویر کشیده است. او میخواهد بگوید که چگونه انسان از افکار و باورهایش و از خویشتن خویش توسط امیال درونی خویش شکل میگیرد. در فلم ما شاهد انسانی استیم که سرگردان است. تو گویی شبحی است که باز گشته تا در مورد اعمال خود بیاندیشد: او کی بود؟ چه باید میکرد؟ چه کرد؟ 
مردی در دنیای تنگ کابوس و خیالها، انسانی است در جستجوی حقیقت، دنبال پاسخ، دنبال مفهوم هستی و جهان؛ انسانیست متفاوت از دیگران. او در جامعه یی زیست دارد که با مردمانش رابطه ندارد، زبان مشترک ندارد. از دید او جامعه، جامعه ء معلول و معیوبیست که یا پا ندارد یا اگر دارد کوتاه است، آهسته و بطی حرکت میکند. جامعه یی که نفس میکشد اما مرده. بی سر، لخت و عریان، بی بال و پر، درست مانند گوشت های دکان قصابی. جامعه یی که پرنده گانش در قفس اند بال و پر دارند ولی پریدن را نمی شناسند. جامعه اییست گوسفند وار! 
مردِ ایستاده در گذر باد و بادپکه، معنی هستی و حقیقت را در متون کتاب ها میجوید. کتاب هایی که عنوان ندارد، از آخر ورق میزند( حتی ورق زدن را بلد نیست) نمی خواند گویا خواندن را بلد نیست. اگر میخواند درک نمیکند. معنی را نمی یابد. از متون سر در نمی آورد. به هنر تجسمی رو میآورد، چیزهایی در رسم ها و نقاشی ها می یابد. اثری پر از نشانه ها که معنی دارد، پیام دارد، عصیان دارد. فریاد دارد. به گونه یی مبهم عواطف، احساسات و امیال درونی او را بازگو میکند و برای تداوم حافظهء او کمک میکند.
مرد کابوس زده با معانی دست و پنجه نرم میکند. با بخش های مختلف ذهن خود آشنا میشود. کم کم با خود آشنا میشود. خود را در آئینه میبیند و اما نمیشناسد. باید بیشتر تعمق کند. بکاود: این دغدغه های ذهنی من، تفکرات، عقاید و آرزوهای من از کجا آمده؟ این خواسته های پنهانی من برآورده شده یا خیر؟ داستان من چی است؟ 
او میخواهد بداند که منِ خیالی او با منِ واقعی او چقدر فاصله دارد؟ 
او آرزو دارد که عاشق باشد، محبت و عشق داشته باشد. دل او جستجو و فضا میخواهد. ولی ابهامی در کاوش و برگشت از سفر یادمانده ها. و این گنگ چی است؟ خود نمیداند. صدای صمیمی زنی در غیاب میگوید: “میشه دوست داشته باشی!”. او عشق را می جوید. نمی یابد. بر عکس در وسوسه های شهوت غرق است. احساس گناه دارد. نیازمندی های شهوانی او از مردان دیگر فرقی ندارد. حتی اگر پنج منِ دیگر او باشند زن را از یک نگاه میبینند- نگاه های شهوت آمیز. این نگاه ها چادر بر سر زن میکنند و حضور زن را ناپدید میکنند. امیال طبیعی و سرکوب شده او، او را از زن از عشق زیبای تخیلی او فرسنگ ها دور میسازد. این منِ جوان را به دارمیزند. میکشد. سرکوب میکند. خودش برای خود می گیرید. این تن از او ناامید میگردد. می شکند. روان تن رنجور او گرسنگی میکشد. 
او راهش را باید تنهای تنها در تاریکی شب بپیماید. دنبال حقیقت با هزاران پرسش! 
از کجا آمده ام 
آمدنم بهر چه بود… 
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بود مراد وی از این ساختنم 
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آنروز که پرواز کنم تا بر دوست 
به هوای سر کویش پر و بال زنم

مگر آزادی اختیار دارم؟ 
من کی استم؟ هیچ!

خدا گرگ ها را دریدند و یکجا با خوک ها خوردند.

مگر خدا مرده؟ کمک می جوید، گویا میخواهد با خدا رابطه بر قرار کند. رابطه قطع است. خدا مرده! 
این انسان در غیابت خدا مجبور است معنی هستی را به گردن بگیرد و ارادهء خود را آزاد کند. خود را از قید و بند رها سازد. او دین، حور بهشتی و نایریکا کار ندارد. او اراده میکند تا آزاد باشد. با پای برهنه، هر چند زخمی، میایستد، راه میرود. بالا رفتن را میآموزد. او در کوه بالا میرود. او میاندیشد، خدا اندیشه است، تاویلِ تنگ مایه چه بسا که هر راه راست را کژ میکند و هر ایستاده را دچار دوار. زمان در گذر است و هر گذر دروغ! خدا مرده! 
تنها اکنون است که کوهِ آینده قامت افرازی بشر درد زایمان میکشد. او میخواهد ابر انسان بزاید. انسان جهان را با دست خود می آفریند. او خود باید عقل شود، اراده شود، عشق شود. فکر شود. بت خود را بشکند پیکر بی جان خود رها کند و از نو حقیقت بسازد

مگر خدا مرده؟ کمک می جوید، گویا میخواهد با خدا رابطه بر قرار کند. رابطه قطع است. خدا مرده!  این انسان در غیابت خدا مجبور است معنی هستی را به گردن بگیرد و ارادهء خود را آزاد کند.

مطالب دیگر

سخنرانی‌ها، نشست‌ها و متن‌ها