نگاهی بر کتاب آتش و طراوت برگ

حسین پرواز

در جمله‌ی سه کتابی که موسیٰ فرکیش بدون انتظار یک‌باره و یک‌جا به دست چاپ سپرد ؛ آتش و طراوت برگ نیز شامل است. غیرمنتظره از آن‌ جهت که جناب فرکیش سال‌هاست چیز می‌نویسند ولی علاقه‌ی به چاپ آثارشان نمی‌گرفتند.
آتش و طراوت برگ مجموعه‌ی داستان‌های کوتاه این نویسنده فرهیخته است.
فرکیش در موازات باهم سه فن شریف را صمیمانه دنبال کرده است ؛ نقد بر نوشته‌های ادبی ، سرودن شعر ( بیشتر در قالب کوتاهه ) و نوشتن داستان کوتاه.
آتش و طراوت برگ ، غلیدان ( غولک ) پس انداز شده‌ی درد ها را می‌ماند . درد‌های گوناگون ،همچون سکه‌های مختلف ، که به خوانندگانِ در هیجان انتظار و به آنانی که « کابل را کوچه کوچه گریسته اند » تقدیم شده است. بیشتر این درد ها محصول جنگ‌های داخلی و حملات تروریستی جریان زندگی چهار دهه‌ی پسین کابل است. و شماری از این داستان‌ها هم پی‌آمد این دگرگونی وحشتناک.
این مجموعه دارای پانزده داستان کوتاه ، گاه کوتاهِ کوتاه‌ست.
شهر زخمی عنوان نخستین داستان است ، که وضع راکت‌باران شهر کابل را در حادثه‌ی ضمنی با اشتراک یک خانواده کوچ کرده از ساحه‌ی جنگ زده به تصویر می‌کشد. داستان بعدی سفر غریب غربت است که در برشی از زمان ، گذشتن قاچاقی مهاجران را از آبهای ساحلی جمع احساسا‌ت‌شان در آن لحظه به بیان گرفته است. و داستان سوم ، خط شماره چهار ، گویا ادامه‌ی دو داستان نخستین باشد که مهاجر وحشت زده از جنگ پا به هجرت می‌گذارد و حالا به سرزمین موعود رسیده است. نویسنده در داستان به تلخی می‌نمایاند که این مهاجران پس از رسیدن به مقصد هنوز خود را نمی‌یابند و سرگردان اند. گم شدن در نوستالوژی که حاصل این مهاجرت تحمیل شده است و باید بیهوده عمری را برای به پایان رساندن ، زندگی کنید.
داستان بعدی معیادگاه خون و شهادت نام دارد و یکی از داستان نسبتاً طولانی مجموعه است چنان می نماید که نویسنده تا اینجا این داستان‌ها را در زمان نزدیک به هم نوشته است ، زبان فاخر ادبی مشترک ، خصوصیت برجسته آن است.
داستان معیادگاه خون و شهادت شکل و قالب قراردادی داستان کوتاه را ندارد و بیشتر به روایت داستانی می ماند، همان چیزی که کسی از سفر برگردد و برای اهل خانه قصه می‌کند. ولی شنونده را چنان به دنبال می کشد که دیگ بالای اجاق فراموش می‌شود. در نظر نخست چنان می نماید که گفتنش آسان است ولی چنین گفتن و دلپذیر ساختن و در خط هیجان آوردنش کار ساده نیست. در اصطلاح می توان گفت چنین نوشته‌ی را سهل ممتنع باید نامید. در پایان داستان شما به واقعه‌ی بر می‌خورید که ابداً انتظارش را نداشته اید.
آتش و طراوت برگ ؛ برگ آتش گرفته‌ی است معلق مابین بام و حویلی.
آتش و طراوت برگ که نام مجموعه نیز از همین عنوان انتخاب شده است، بیشتر چسپیده های از پارچه‌ های ادبی را می ماند. زبان این داستان متکلف و پر آرایه است ، چیزی شبیه نثر محمود دولت آبادی در « جای خالی سلوچ » به این جمله‌ی مرکب توجه کنید :
« شب را چه شجره‌ی از نسل ماندن است که روز را را می‌خورد ، که آفتاب را می‌بلعد در عطش پر وام سیاهی ، که روشنایی را تا اندرون خواب می کشد در فریفتگی بیخودی. » ( آتش و طراوت برگ )
فرکیش در این داستان شب را استعاره می‌گیرد و نقب می‌زند به روح آدمی ، به روان جامعه و به سنگ‌بودگی و تحجر اندیشه‌ی سنگ شده در امتداد قرون. هم شب است هم سیاهی شب و از این تاریکی سیاهی اندیشه قرون را رسم می‌کند. « شب آمده بود تا اندک شعله را هم با خود ببرد » و چه زیبا در ایهامی از مفهوم شب تاریک اندیشی و جهل جامعه‌ی مرد سالار را ارائه می‌دهد.
نویسنده نسبت به جامعه سنتی و دهقانی کشور بی‌پروا نیست و شماری از این داستان ها قصه‌های از جای جای وطن است در فضای قریه ، ده و روستا با رویکرد عاطفی و عاشقانه.و قالین‌باف نیز از آن جمع است.
اینکه نویسنده خود مهاجر و ساکن کشور دوم است ، دقیقاً ارزش های زندگی در جامعه را بر خود هموار کرده است و نظرش پیرامون محیط زندگی‌اش طبیعی و موافق تقاضای زندگی اجتماعی است ، نه فررفتن در نوستالوژیک بیهوده و خود را تافته‌ی جدا بافته دیدن. همین گونه است که چهار داستان این مجموعه از حوادث و روزمرگی‌های شهر و محل زندگی کنونی نویسنده در اروپا حکایت می‌کند. با این حال حتی در متفاوت ترین رفتار و سلوک انسان‌های این ولا و از افغانستان از اصل و ریشه‌ی خود غافل نمی‌ماند و دست به مقایسه و شبیه سازی حوداث می زند. داستان های ؛ حمایلی در پای گاو ، ماریکا و بانشی ،
سلام از آفتاب به دریا و آتش از آن جمله اند.
در داستان حمایلی در پای گاو به طرز زیرکانه‌ی از یک ‌سو از هنر و هنرمند تمجید می کند و از جانبی با جمله‌ی کوتاه در شروع « به یادم آمد » ره می زند در وحشت‌سرای وطن که تروریستان و جنگجویان روزانه در کمال لاقیدی و سنگدلی انسان‌های آرزومند را از زندگی ساقط می‌کنند. شاید کوتاه‌ترین داستان این مجموعه باشد اما با دقت استخوان بندی شده مانند یک مدل کوچک
و دقیق مرسدس‌بنز.
در داستان سلام آفتاب بر دریا تنهایی تلخ در رفاه و جمع بودن پر درد در فقر و آتش ؛ و در ماریکا و بانشی احساس و عواطف متضاد جامعه‌ی تکنالوژی و پول و سرمایه را می نمایاند.
احساس لطف و ترحم نویسنده بر حیوانات را در این داستان‌ها به وضوح می‌بینیم. گویا وی این گفته‌ی ؛ انسان بالاتر از هر مخلوق است! را بر نمی تابد که بعد بی محابا دست به ظلم ببرد و حق زندگی حیوان را ناچیز بشمارد. وی از اسپ چَره خورده در جنگ‌های کابل تا گربه‌ی تصادف کرده در اروپا را را به دقت مورد باز آفرینی هنر خویش قرار می دهد.
عناوین امیر ارسلان و عادل بیشتر به دو یادواره‌ در نگارش داستانی می‌مانند تا داستان کوتاه.
آسیاب خشک ، مانند روحی سرگردان در جوار رودخانه‌ی پایین‌تر از ده سالهاست تنها مانده و فراموش شده ، ولی داستان پرماجرایی در مخیله دارد. این درازترین داستان مجموعه در فضای آمیخته‌ی گرگ و میش ، عاشقانه -ماجراجویانه در نوسان است. در این داستان پاردایم انزوا‌طلبی و مردم‌دوستی در هیأت شخصیت مرکزی داستان یک سان ظهور کرده است. ثلث آخری داستان توضیح عملیات متهورانه‌ی شخصیت مرکزی‌است در جو زندگی دهقانی و روستایی ، با زبانی خالص ادبی فاخر و شسته و در بسامد تصویر های استعاری. خوبی این چنین نثر همان شاعرانه بودن متن است و قوت قلم نویسنده را می رساند و تأمل برانگیزاست اینکه خواننده را وامی دارد تا در حضور ذهن و دقت کامل بخواند.
فرکیش تصویرگر توانایی هست و همچنان قصه پرداز بلیغی. گاهی اتفاق می افتد که یک وجهه بر دیگری چربی کند.
زبان مجموعه یک دست نیست ولی زیباست. در داستان های آتش و طراوت برگ ، شهر زخمی ، سفر غریب غربت ما با تصویرگری قصه گو سر دچاریم و در داستان‌های معیاد‌گاه خشم ، آسیاب خشک و قالین‌باف با قصه‌گوی تصویرپرداز. ولی گاهی پیش می‌آید که نویسنده هر دو ممیزه‌ی زیبا را در تعادل قرار دهد : « مرد جوان سرش را بالا کرد و دختر جوان تمامی شوقش را زیر پای او قالین کرد. » ( قالینباف )
فلش بک های نویسنده در اغلب داستان ها حاکی از دسترسی وی به تکنیک های پساساختارگرایی دارد. در داستان ماریکا و بانشی ببینید.
موفقانه از پس توصیف های بیربار و رنگه پیرامون بر می‌آید. شرح سیستم حمل و نقل بس‌های شهری پشاور در داستان معیادگاه خون و شهادت یکی از این جمله است.
فرکیش در سراسر این مجموعه هیچ‌گاهی از مقام دانای کل استعفا نداده و خودِ قهرمانِ-نویسنده قرار نگرفته است. ولی در مکالمه هاست که ره به سیال‌ ذهن می‌برد و خواست‌ها و آرزوهای شخصیت های خود را بازگو می‌کند.
من این کتاب را خواندم و لذت بردم ، شما هم بخوانید 

حلقه‌ی فلسفی کابل با مطالب بیشتر

جایگاه اندیشه و تامل